یادگاری های مهشید | خاطرات مجازی مهشید | خاطرات مهشید
یادگاری های مهشید یک سایت عاشقانه و بی نظیر میباشد که دنبال کنندگان این مطالب زیبای این وبلاگ مخاطبان زیادی را به خود جلب میکند خاطرات مهشید و مهشید همنفس هم گزیده ای از این مطالب زیبای این سایت عاشقانه میباشد لطفا ازاین وبلاگ و سایت عاشقانه دیدن فرمایید
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 اسفند 1399برچسب:, توسط مهشید |

می خواهم کودک باشم !

می خواهم به دورانی برگردم که از بی انصافیِ دنیا سر در نمی آوردم .

روزهایِ خوبی که امنیتِ جهان ، میانِ آغوشِ مادرم بود و تمامِ آرزویم تویِ دستانِ مردانه ی پدرم جا می شد .

که کم آوردنِ من ، نشانه ی ضعف و ناتوانی ام نبود و نیازی نداشتم در نهایتِ بغض و خستگی ، ادایِ آدم هایِ شاد و قوی را در بیاورم .

هرکجا خسته می شدم ، بدونِ هیچ ملاحظه ای می نشستم و از تهِ دلم اشک می ریختم .

زمانی که بغض هایم خریدار داشت و همیشه دستِ نوازشی ، داوطلبانه اشک های کودکانه ام را پاک می کرد .

سخت است در زمانه ای که همه جا درسِ گرگ بودن می دهند ، بد شدن را بلد نباشی ،

که با تمامِ وجودت بخواهی خوب باشی و مهربانی ات را خرجِ آدم های نامهربانِ حوالی ات کنی ...

سخت است وقتی همه به منطق و بی تفاوتیِ شان می نازند ، پر از احساساتِ ساده ی کودکانه باشی .

در روزگاری که برایِ داشتنِ یک زندگیِ خوب ؛

لازم است گاهی اوقات ؛ بی احساس و بی رحم و بد باشی  ✔️

 

سال 1399با تمام اتفاقات خوب و بدش در حال تمام شدنه...

کاش....

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 ارديبهشت 1399برچسب:, توسط مهشید |

ای قادر بی انتها...

ای مطلق هر چیز... ای مسلط بر هر امور...

ای صاحب آفرینش ... میدانم که بی علم و اراده و قدرت تو برگی هم بر زمین نمی افتد...

ای عزیزترین و ای دوست داشتنی ترین قدرت عالم ...

میدانم که حکم و ملکوت و همه چیز در دستان پر قدرت و بسیااااار مهربان توست ...

با اراده مطلق خود قلم عفو بکش بر همه اشتباهات ما 

و ما را یاری کن تا زیباترین سرنوشت را برای خودمان رقم بزنیم

ما را یاری کن تا در مسیر زندگیمان رضایت تو را همراه خود داشته باشیم 

و جز رضای تو قدمی بر نداریم

آمین یا رب العالمین 

 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 5 دی 1397برچسب:, توسط مهشید |

میخندم 

میخندم در دنیایی که کودکی سر گرسنه اش را بر بالین میگذارد

در دنیایی که معلمی ،شغل پدرِ دختربچه ی یتیمی را میپرسد

در دنیایی که مادری از فقر، کودکش را سر راه میگذارد

در دنیایی که پسربچه ای سرچهار راه به جای کتاب درسی اش، چند شاخه گل در دست دارد

در دنیایی که نگاه مردم به پسربچه ی معلولی پر از تمسخر است

میخندم

در دنیایی که مردمش بی تفاوت اند

و برایشان هیچ چیز مهم نیست

شکستن دل از روی قضاوت هایشان مهم نیست

خنجر خیانت از پشت زدن به دوستشان مهم نیست

دروغ گفتن و خرد کردن شخصیت اطرافیانشان مهم نیست

هق هق یک دختر و بالشت خیس از اشکش مهم نیست

مرفین های در دست پانسمان شده ی پسری مهم نیست

دیدن سیگار در دست دختری و گل جا مانده در دست پر از حسرت پسری مهم نیست

میخندم

در دنیایی که معنی شهوت با عشق عوض شده

در دنیایی که بازی با دل ادما عادی شده

در دنیایی که غرور افراطی از گفتن دوست داشتن مهم تره شده

ولی من باز میخندم

شاید این خنده ها

جای گریه های بی ثمرم را بگیرد

چرا که اشک هایم

چیزی را عوض نکرد...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 مهر 1397برچسب:, توسط مهشید |

امشب 24مهر سال1397 هست

 

ب سرم زد وبلاگمو اپدیت کنم...نمیدونستم چ متنی بزارم تصمیم گرفتم خودم شروع کنم ب نوشتن

 

شاید ثبت لحظه های خوبه من روزهای خوب من بهترین کار باشه 

 

روز22مهر یکشنبه ینی دوروز پیش ی اتفاقی توی زندگیم افتاد ک هنوز باورش برام سخته

 

شاید از شدت خوشخالی باورش برام سخته

 

من توی دنیای واقعیم هیچ دوستی ندارم شاید در حد احوال پرسی... اما توی مجازی دوستای زیادی داشتم ک اومدن و مدت کوتاهی بودن

اما

رفتنی بودن...

از این بابت ناراحت نیستم چون هر اومدنی ی رفتنی هم داره

اسم دوست رو اوردم چون روی صحبتم با اوناییه ک میگن مجازی رو جدی نگیرین و همش الکیه و دروغه

 

البه ناگفته نماند اعتقاد خودمم همین بود اما خیلی وقته این اعتقادم خیلی کمرنگ شده. دیگه باورش ندارم...

مدتی بود ی دوستی پیدا کرده بودم دوسش داشتم خیلی خاص بود برام

توی همین فضای مجازی باهاش اشنا شده بودم

حرفایی رو بهش گفته بودم ک فقط خدا ازاون خرفای دلم خبر داشت

ولی انقد راحت بودم با اون دوست ک شده بود همدم و همراز من ...

منم براش همراز بودم 

توی روزای سخت توی شادی هامون باهم بودیم غمامون بهمدیگه میگفتیم خوشحالیامون ب همدیگه میگفتیم شده بودیم اولویت زندگی هم...البته برای منکه جزو اولیت ها بود اونو نمیدونم خخخ

بارها شکستمش با حرفام با رفتارم ولی اون هیچوقت ازم دلگیر نشد شاید چون منو بهتر ازخودم میشناخت...خیلی دوسش دارم همینکاراش بود عزیزترش میکرد

 

بالاخره هفته پیش تصمیم گرفتم ی برنامه بچینم برم ببینمش

از نزدیک

واقعی

واقعیه واقعی

و بالاخره رفتم ...بغلش کردم...گریه کردم...خندیدم...بوسیدمش...دستاشو گرفتم...سردی دستاش تنمو لرزوند...اشک توی چشاش ..البته اشک شوق بود..فداش بشم خخ

عاشقتم بهترین دوسته من...اسمت برای من عشقه...

 

الهه جونم بهترین دوستم خیلی دوستت دارم...تو دوست مجازیه من واقعی ترین دوست منی از واقعی هم فراتری...

 

ب امید پایدار بودن این دوستی...

 

 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 مهر 1397برچسب:, توسط مهشید |

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

 

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند… زندگی کوتاه است… پس به زندگی ات عشق بورز…

خوشحال باش… و لبخند بزن … فقط برای خودت زندگی کن

قبل از اینکه صحبت کنی گوش کن

قبل از اینکه بنویسی فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی ببخش

قبل از اینکه صدمه بزنی احساس کن

قبل از تنفر عشق بورز

زندگی این است… احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر…

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 مرداد 1397برچسب:, توسط مهشید |

 

ماندن همیشه خوب نیست ...
رفتن هم همیشه بد نیست ...
گاهی رفتن بهتر است. گاهی باید رفت ...
باید رفت تا بعضی چیزها بماند ...
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت ...
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند ...
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد ...
مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور ...
و آنچه ماندنیست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند ...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی ...
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی ...
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند ...
برو و بگذار پیش از اینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند، خاطره ای پر حسرت شود ...
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش ...

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 ارديبهشت 1397برچسب:, توسط مهشید |

جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکی آمد و گفت:

سـه قفل در زندگی ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم.

قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

قفل سوم اینکـه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ فرمود :

براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سـه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !

 

 

کسی که در برابر خداوند زانو می زند

می تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند . . .

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 ارديبهشت 1397برچسب:نامه,ای,از,سوی,پروردگار, توسط مهشید |

سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تورا رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام(ضحی1-2)

افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی (یس30)

و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی(انعام4)

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز برتو قدرتی نداشته ام (انبیا87)

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی ک گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری(یونس24)

و این در حالتی بود که حتی مگسی را نمیتوانستی و نمیتوانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمیتوانی از او پس بگیری(حج73)

پس چون مشکلات از بالا و پایین امدند و چشم هایت از وحشت فرو رفتند و تمام وجودت لرزید چ لرزشی, گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی...(احزاب10)

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد بس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ,که من مهربانترینم دربازگشتن(توبه118)

وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی ک اگر تورا برهانم با من میمانی , تو را از اندوه رها کردم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی(انعام63-64)

این عادت دیرینه ات بوده است, هرگاه ک خوشحالت کردم از من روی برگردانیدی و رویت را ان طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من نامید شده ای(اسرا83)

ایا من برنداشتم از دوشت باری که میشکست پشتت؟(شرح2-3)

غیر از من خدایی برایت خدایی کرده است؟(اعراف59)

پس کجا میروی؟(تکویر26)

پس از این سخن دیگر به کدام سخن میخواهی ایمان بیاوری(مرسلات50)

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که میبینی خود را بگیری؟(انفطار6)

مرا به یاد می آوری؟ من همانم که باد ها را میفرستم تا ابر ها را در آسمان پهن کنند و ابر هارا پاره پاره برهم فشرده میکنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی , و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن ان قطره باران نامیدی تورا پوشانده بود...(روم48)

من همانم که میدانم در روز روحت چه جراحت هایی بر میدارد و در شب روحت را در خواب به تمامی باز می ستانم تا به ان ارامش دهم و روز بعد دوباره ان را به زندگی بر می انگیزانم و تا مرگت که به سویم باز گردی به این کار ادامه می دهم(انعام 60)

من همانم که وقتی میترسی به تو امنیت می دهم (قریش3)

برگردمطمعن برگرد , تا یکبار دیگر باهم باشیم(فجر28-29)

تا یکبار دیگر دوست داشتن را باهم تجربه کنیم(مائده54)

 

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 فروردين 1397برچسب:, توسط مهشید |

 

یاده تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده
چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهوره های دل پاک و ساده
پنجره ی بازو غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس
یاده تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه


سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده
تو ذهن کوچه های آشنایی
پر شده از پاییزه تن طلایی
تو نیستیو وجودمو گرفته
شاخه ی خشک پیچکه طلایی
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده

 

 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 27 اسفند 1396برچسب:, توسط مهشید |

امروز 27 اسفند ساله 96هست 

 

امسال هم داره تموم میشه با تموم روزای خوب و بدش ب آخرررسید...

 

بهار داره میاد تا سال جدید  دو روز دیگ مونده ولی تو نیومدی...

 

دلم واس بهترین دوستم تنگ شده دوستی که قول دادیم روزای سختو روزای خوب کنارهم باشیم...

چهقد نبودنت سخته... 

نمیدونم چرا نیستی چرا ی خبر ازت نیست نگرانتم ...دلتنگتم... دلخورم ازت...

رفیق خوبم کاش بودی

*آیدا*کاش بودی...

کاش بیای ی خبر بدی از خودت ...

امسال  هم تموم شد و تو نیومدی....

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1396برچسب:, توسط مهشید |

دور شدن از دنیای مجازیمون یا  دنیای کودکی چقدر سخته... هر چه قدر به دنیای واقعیت یا همون دنیای آدم بزرگا نزدیک میشیم خستگی دو چندان تری رو احساس می کنیم. دنیای قایم موشک کجاست ؟زمانی دوست داری قایم شدن رو کنار بذاری و از پشت دیوار بیای بیرون اما وقتی میای بیرون تازه می فهمی قایم موشک چه لذت غیر قابل وصفی داشت... چه کنم که هممون برای بزرگ شدن باید بیایم بیرون ...برای دوست داشتن
گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که واقعا تو این دنیای مجازی چی می خوام ؟!!! اینجا چیکار دارم و دنبال چی می گردم ؟ آیا صرفا یک لحظه فرار از دنیای واقعی و یک رابطه مسکنی ؟ اینجا آدمهای زیادی هستن. مثل دنیای واقعی. البته خیلی دوست داشتنی تر. چون فقط خوبی هاشون اینجاست. اما اگه بخوای بدی هاشون رو هم ببینی کافیه پاتو از اینجا بگذاری بیرون . اینجا همه کتاب می خونن . خوش تیپن . روشن فکرن. تو سرزمین ناتینگهام و قله های آلپ به دنیا می یان. عاشق پیشه هستن و هیچ حرفی از کثیفی های دنیا نیست. اینجا همه خوبن. نه رادیکالها هستن و نه ... هیچکی به عقاید مذهبیت کار نداره و به خاطر افکار چرتت سرزنشت نمی کنه . اینجا همه میانه رو هستن. همه قربون صدقت می رن و هیچکی زیرآبت و نمی زنه. از هر کی کمک بخوای بهت نه نمی گه و همه اعضای یک گروه مثل اعضای یک خونوادن. ولی ...
ولی اینجا هم بهشت نیست ... اینجا هم بدی های خودش و داره . همه با شخصیت مجازیشون زنده ان و افکارشون ممکنه فرسنگها ازون دور باشه. اینجا می تونه بهشت آدمهای شکست خورده و ضعیف باشه. کسایی که توی عشق شکست خوردن یا همیشه تو کارشون یک آدم ساده و بدرد نخور بودن. هیچکی نمی تونه واسه یک لحظه تحملشون کنه و یا انقدر بی ریختن که فکرش رو هم نمی تونی بکنی. اینجا می تونن عوض شن و طعم شیرین کسی بودن رو بچشن . مدیر بشن. معاون بشن. نظر بدن و فخر بفروشن . برنده جایزه زیبایی بشن و پسرها رو تحویل نگیرن . کتابهای لنین و مارکس و نقد کنن و اندر باب جملات شریعتی و سروش اظهار نظر کنن . خلاصه کارهایی رو انجام بدن که عمراً مالش هم نیستن . خب اینم یک جورشه دیگه .
به هرحال همه این دلیل ها یک حس مشترک داره . حس فرار . فرار از هر چیزی یا هر دلیلی. فرار از دنیای واقعی حتی برای یک لحظه . فرار از کمی ها و کاستی ها. فرار از ضعیف بودن ها و حتی مهم بودن ها. فرار از امضا کردن پای صورت وضعیت پیمانکار عصبانی و یا فکر کردن به اینکه آرموتور رو کیلویی 1370 تومن خریدی و حالا شده کیلویی 650 تومن . اینجا یکی دیگه هستی. نه ضعیف . نه قوی . نه یک آدم ضعیف به درد نخور و نه یک مدیر پروژه موفق.هرچی اونور بودی واسه خودت بودی . اینجا دنیای مجازیه و کسی نازتو و واسه یک امضا نمی خره و واسه کامنت گذاشتن پول در خونت نمی فرسته. هیچکی موهای کم پشتت و به روت نمی باره و هیچکی از بوی ویسکی و سیگار دهنت حالش بهم نمی خوره. هیچکی به کتاب های تو کتاب خونت گیر نمی ده و بهت نمی گن مرتد ... اینجا می تونی نفس بکشی و واسه یک لحظه راحت باشی. از همه چیز و همه کس ....

داره طولانی می شه . اجازه بدین بحث و جمع کنم .
اینجا هر کس دنبال چیزی می گرده که تو دنیای واقعی نداره یا ... به قول لنین انسان فقیر خدایی غنی داره . می شه گفت هر چی دنیای واقعی ما کوچکتره دنیای مجازی مون بزرگتر می شه . تا جایی که می بینیم دوستای مجازیمون روز به روز بیشتر می شن و از کنار دوستای واقعیمون با یک سلام زورکی جلوی در پارکینگ ، به سرعت رد می شیم . آیا فقط این ثمره دنیای مجازیه؟ دور شدن از دنیای واقعی ؟ بدست آوردن دلهای مجازی و شکستن دلهای واقعی ؟
خدای من ....

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 بهمن 1396برچسب:, توسط مهشید |

من برات حکم اون آهنگیو دارم

 

که ی زمانی قفل بودی روش

 

ولی الان نخونده میزنیش بره بعدی...

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 29 دی 1396برچسب:, توسط مهشید |

نمی دونم چرا این روزا دیگه هیچی مثل قدیم نیست...

اینروزا همه چی بوی نامردی و خودخواهی می دهد...

وقتی هم ب کسی میگی،،میگه زمونه پیشرفت کرده دیگه مثل قدیم نیست...

 

اگر پیشرف اینه که مرام و معرفت نداشته باشی...

اگر پیشرفت اینه ک فقط ب فکر منفعت خودت باشی...

اگر پیشرفت اینه ک نمک نشناس باشی...

اگر پیشرفت اینه که احترامی به بزرگتر نزاری...

اگر پیشرفت اینه ک جلوی روی یکی ,, یه جور باشی,,,پشت سرش یه جور دیگه...

اگر پیشرفت اینه بقیه رو ب بازی بگیری و ازشون سوء استفاده کنی...

 

من نمیخوام پیشرفته باشم...

 

من میخوام همون آدم قدیمی و دهاتی عقب افتاده ای باشم که دروغ نمیگه...ک واس منفعت خودش از این و اون بالا نمیره ک هنوزم ی ذره وجدان ته وجودشه که هنوزم حرمت ((عشق))حالیشه...که هنوزم محبت بدون دلیل بلده... که هنوزم روی حرفا و قولاش هست و دروغ نمیگه... ک نامردی نمیکنه... من میخام توی این دنیایی توی این روزایی ک هیچ بویی از صداقت و مهربونیو محبت و وفا نیس ،،،همشون داشته باشم حداقل نهایت سعیمو میکنم داشته باشم تا هیچوقت روزی نرسه شرمنده خودم باشم...

خدا جون امیدم و آرامشم و عشق من تویی... هیچوقت منو توی این همه دروغ و فریب و دو رنگی ک همرو فراگرفته.. ول نکن... پناهم تویی خدای بزرگ

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1396برچسب:, توسط مهشید |

مردد

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 شهريور 1396برچسب:, توسط مهشید |
استاد دانشگاه با اين سوال شاگردانش را به يك چالش ذهني کشاند:آيا خدا هر چيزي که وجود دارد را خلق کرد؟


شاگردي با قاطعيت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسيد: "آيا خدا همه چيز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چيز را خلق کرد, پس او شيطان را نيز خلق کرد. چون شيطان نيز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمايانگر صفات ماست , خدا نيز شيطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخي نداد. استاد با رضايت از خودش خيال کرد بار ديگر توانست ثابت کند که عقيده به مذهب افسانه و خرافه اي بيش نيست.

شاگرد ديگري دستش را بلند کرد و گفت: "استاد ميتوانم از شما سوالي بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ايستاد و پرسيد: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "اين چه سوالي است البته که وجود دارد. آيا تا کنون حسش نکرده اي؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خنديدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فيزيک چيزي که ما از آن به سرما ياد مي کنيم در حقيقت نبودن گرماست. هر موجود يا شي را ميتوان مطالعه و آزمايش کرد وقتيکه انرژي داشته باشد يا آنرا انتقال دهد. و گرما چيزي است که باعث ميشود بدن يا هر شي انرژي را انتقال دهد يا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- f) نبود کامل گرماست. تمام مواد در اين درجه بدون حيات و بازده ميشوند. سرما وجود ندارد. اين کلمه را بشر براي اينکه از نبودن گرما توصيفي داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاريکي وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کرديد آقا! تاريکي هم وجود ندارد. تاريکي در حقيقت نبودن نور است. نور چيزي است که ميتوان آنرا مطالعه و آزمايش کرد. اما تاريکي را نميتوان. در واقع با استفاده از قانون نيوتن ميتوان نور را به رنگهاي مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمي توانيد تاريکي را اندازه بگيريد. يک پرتو بسيار کوچک نور دنيايي از تاريکي را مي شکند و آنرا روشن مي سازد. شما چطور مي توانيد تعيين کنيد که يک فضاي به خصوص چه ميزان تاريکي دارد؟ تنها کاري که مي کنيد اين است که ميزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگيريد. درست است؟ تاريکي واژه اي است که بشر براي توصيف زماني که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسيد: "آقا، شيطان وجود دارد؟"

زياد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز مي بينيم. او هر روز در مثال هايي از رفتارهاي غير انساني بشر به همنوع خود ديده ميشود. او در جنايتها و خشونت هاي بي شماري که در سراسر دنيا اتفاق مي افتد وجود دارد. اينها نمايانگر هيچ چيزي به جز شيطان نيست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شيطان وجود ندارد آقا. يا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شيطان را به سادگي ميتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاريکي و سرما. کلمه اي که بشر خلق کرد تا توصيفي از نبود خدا داشته باشد. خدا شيطان را خلق نکرد. شيطان نتيجه آن چيزي است که وقتي بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبيند. مثل سرما که وقتي اثري از گرما نيست خود به خود مي آيد و تاريکي که در نبود نور مي آيد.

نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش چيزي نبود جز ، آلبرت انيشتن !

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 تير 1396برچسب:, توسط مهشید |

 

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند...

هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد؛ اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند!

با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد؛ اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند!

مردی در آن نزدیکی به او گفت: چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی؟!

هندو گفت: عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند، طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن..

چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟!

 

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند!

 

#مهشید

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 خرداد 1396برچسب:, توسط مهشید |

حکیم ژاپنی در صحرایی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود .مردی به او نزدیک شد و گفت مرا به شاگردی بپذیر!

حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت :کوتاهش کن.

مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.

حکیم گفت برو یک سال بعد بیا.

یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت کوتاهش کن .مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.

حکیم نپذیرفت و گفت برو یک سال بعد بیا!

سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند .مرد این بار گفت :نمی دانم و خواهش کرد پاسخ را بگوید.

حکیم خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت حالا کوتاه شد.

این حکایت فرهنگ ژاپنی ها را نشان می دهد .نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست .با رشد و پیشرفت دیگران شکست می خورند .به دیگران کار نداشته باش کار خودت را بکن...

پى نوشت:هيچكس با تخريب ديگرى،پيشرفت نميكند

#سبک_زندگیت_رو_عوض_کن

 

#مهشـــید

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 خرداد 1396برچسب:, توسط مهشید |

#تلخ

 

زکریای رازی آمد و رفت! انیشتین آمد و رفت! 

فروید آمد و رفت !

استیو جابز که به نوعی پدر تکنولوژی نوین بود هم آمد و رفت... اما هنوز!

در همين نزديكی ما!

 

مادری اسپند دود می کند !

پدری گوسفند می کشد ! 

و به همسايگان پولدارش میدهد!

 

دختری طالع بینی می خواند که شوهرش باید متولد چه ماهی باشد !

 

پسری پشت ماشینش می نویسد: بیمه قمر بنی هاشم; يا می نويسد يا جد فلانی

هنوز برای ازدواج استخاره می کنند !

 

هنوز مردی به همسرش به جرمِ کم حجابی!

تهمت فاحشه میزند!

 

توی چاه پول می ریزند و نامه عربی پست می کنند!

 

چشم ديدن عشق بين دختر و پسر را ندارند درحاليكه براي ديدن اعدام با شوق حاضر مي شوند.

 

قبل از پدر شدن حتي يك كتاب تربيت كودك نمی خوانند.اما هرشب در مسجد کلمات عربی که حتی معنی آنها را نمیداند در قالب دعا بارها تکرار میکند.

 

درحاليكه كودك يتيم برادر، در بيمارستان است و محتاج پول!

 آش نذری به مردم محله ميدهد

 

درحاليكه تنها نان آور همسايه، بعلت بيماری و بی پولی درحال مرگ است.

 فرسنگها مسير را جهت زيارت خدایی ميرود كه به اعتقاد خودش، گفته از رگ گردن به شما نزديكترم...!!!! .

نوشته شده در تاريخ 0 0برچسب:, توسط مهشید |
با سلام.به دنیای لوکس بلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز لوکس بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در لوکس بلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید.
در صورت نیاز به راهنمایی و پشتیبانی از قسمت مدیریت با ما در ارتباط باشید.برای حفظ زیبابی وبلاگ خود میتوانید این پیام را حذف نمایید.جهت حذف این مطلب وارد مدیریت وب خود شوید و از قسمت ویرایش مطالب قبلی ،مطلبی با عنوان به وبلاگ خود خوش امدید را حذف نمایید.امیدواریم لحظات خوبی را در لوکس بلاگ سپری نمایید...

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.