میخندم
میخندم در دنیایی که کودکی سر گرسنه اش را بر بالین میگذارد
در دنیایی که معلمی ،شغل پدرِ دختربچه ی یتیمی را میپرسد
در دنیایی که مادری از فقر، کودکش را سر راه میگذارد
در دنیایی که پسربچه ای سرچهار راه به جای کتاب درسی اش، چند شاخه گل در دست دارد
در دنیایی که نگاه مردم به پسربچه ی معلولی پر از تمسخر است
میخندم
در دنیایی که مردمش بی تفاوت اند
و برایشان هیچ چیز مهم نیست
شکستن دل از روی قضاوت هایشان مهم نیست
خنجر خیانت از پشت زدن به دوستشان مهم نیست
دروغ گفتن و خرد کردن شخصیت اطرافیانشان مهم نیست
هق هق یک دختر و بالشت خیس از اشکش مهم نیست
مرفین های در دست پانسمان شده ی پسری مهم نیست
دیدن سیگار در دست دختری و گل جا مانده در دست پر از حسرت پسری مهم نیست
میخندم
در دنیایی که معنی شهوت با عشق عوض شده
در دنیایی که بازی با دل ادما عادی شده
در دنیایی که غرور افراطی از گفتن دوست داشتن مهم تره شده
ولی من باز میخندم
شاید این خنده ها
جای گریه های بی ثمرم را بگیرد
چرا که اشک هایم
چیزی را عوض نکرد...
نظرات شما عزیزان: